در بیکران های زندگی به دنبال طلوع دوباره ام می گردم
به دنبال روز های فرورفته در سراب خیال
به دنبال اشک های روان شده از سر هیچ
به دنبال غریبه ای آشنا در ژرفای احساس و اعتماد ...!
اگر هنوز هم باری از صداقت بر شانه های تکیده از رنج دروغ باقی باشد
اگر هنوز هم نغمه ی زلال گل ها ی نیلوفر از برکه ی خواب های تهی به گوش رسد
در بیکران های زندگی ....
در ژرفای خیال ...
به دنبال طلوع دوباره ام می گردم ...
اگر هنوز هم ...!
اگر هنوز هم قلب ماتم زده ام ...!؟
اگر هنوز هم فریاد یخ زده ام ...
یارای ذوب شدن داشته باشد !
اگر هنوز هم تماشای آسمان نیلگون خیال ، منتهای لذت باشد .
اگر ... شاید ... هنوز هم ...!